ری پسرک سمی!
دوستانش و کسانی که اونو می شناختن ری صداش می کردن.
ولی بقیه به اون "پسره ی وحشتناک سمی"می گفتن.
ری عاشق دود ودم سیگار وبخار آمونیاک بود.
هوایی که اون تنفس می کرد ، خیلی هارو به خفگی می انداخت!
اسباب بازی مورد علاقه ی ری یه
قوطی حشره کش بود ؛اون صبح تا شب آروم وساکت می نشست و
قوطی رو تکون تکون می داد و همه جا رو حشرهکش می پاشید .
در سرمای اول صبح،توی گاراژ می ایستاد تا
کسی ماشین رو روشن کنه و دود اگزوز رو
به درون اون بفرسته.
اولین آخرین باری که دیدم پسرک سمی گریه کنه،
وقتی بود که مقداری کلرید سدیم توی جشمش
رفته بود و باعث شده بود اشکش درآد.
یه روز ،اونوتوی باغی گذاشتن تا کمی هوای
تازه بهش برسه.
رنگ از روی ری پرید و بدنش شروع
کرد به ماسیدن.
تا بالاخره ،بی حال ونا امید نفس آخرش رو کشید.
آخه کسی فکرش رو هم نمی کرد هوای آزاد کسی رو بکشه.
روح ری جسمش رو ترک کرد
وما همه در سکوت برایش دعا کردیم.
روحش بالا وبالاتر رفت تا به آسمان ها رسید و
سوراخ تو لایه ی ازون به جا گذاشت.