همون روز
صدای تق تق کفشاش تمام سالن و پر کرده بود مصمم تر از قبل قدم برمی داشت اینو از فشاری که روی پاشنه هاش می اورد می شد فهمید خط های عمودی بین ابروهاش بد جوری آدمو می ترسوند انگار یکی دوتا عصا باهم قورت داده بود چشماش مثل ازرق شامی بود انگار تمام سفیدی چمشاش با مداد رنگی قرمز رنگ شده بودنگاه کردن به قیافه ی خوفشم دلو جرئت ویژه ای می خواست نمی خوام بگم اژدهای سه سر بود نه ولی کم کم هیولا بود
خواب نبود ینی اصلا شب نبود خیلی ام واقعی روز بود یادمه اون روز صدای تق تق کفشاش تمام سالن و...
خواب نبود ینی اصلا شب نبود خیلی ام واقعی روز بود یادمه اون روز صدای تق تق کفشاش تمام سالن و...
[ چهارشنبه 90/10/14 ] [ 10:27 عصر ] [ دردونه ]
[ نظرات () ]