بازی با کلمات
برای پاک نویس کردن،چرک نویس هایش را می شست.
چون می خواست حرف هایش با نمک باشد،به زبانش نمک می زد.
برای اینکه خواب های رنگی ببیند،زیر بالشتش مدادرنگی می گذاشت.
قبل ازخوردن دارو های تلخ،برایش جوک تعریف می کرد.
بند رخت آن قدر تاب خورد که لباس ها دل پیچه گرفتند.
چون آلبوم خالی نداشت،عکس نمی انداخت.
شاخه چون فکر می کرد خیلی تک است،اسم خودش را گذاشت تک شاخ.
می خواست با کلاس باشد،مدرسه راه انداخت.
رود، مویرگ آبی دریاست.
نقاشی که همه نقاشی هایش ازتفنگ بود،هفت تیرکش بود.
می خواست درخانه را بزند،زنگ پادرمیانی کرد.
ابرهای بارانی،چشم های پف کرده از گریه آسمان اند.
لوستر،لباس مجلسی لامپ است.
آن قدرچشمانش تیز بود که کتابی که می خواند پاره شد.
دست انداز هم دست می اندازد.
آدم خسیس،عاطفه هم خرج نمی کند.
چون می خواست دیر برسد،خواب ماند.
از خودم نبود!