اینجانب عبدو...
اینجانب عبدو...
رسما اعلام می کنم که در مدرسه ی جدید احساس غربت می کنم...
در مدرسه ی جدید خبری از آیین نامه ی انضباطی خانم کلاهدوز نیس و ما می توانیم آب را با دست بخوریم و می توانیم آنقدر زنگ های تفریح در کلاس بمانیم که حالمان از کلاس به هم بخورد...
در مدرسه ی جدید مالشکری حرکت می کنیم!!
لشکر ما متشکل است از عبدو ،قیچی، هانیه، فخارمقدم،رسی ،صدرا و رفیع زاده!
هر وقت یکی از اعضای لشکر آب بخواهد همگی به سمت آبخوری حرکت می کنیم و برای اینکه لشکر را متوجه این موضوع بسازیم می گوییم لشکر به سمت آبخوری!!
راستی ما در مدرسه ی جدید شبه معلم زیاد داریم!!برای مثال معلم زبان ما خیلی شبیه معلم ریاضی سال دوم راهنمایی مان است!!
و دردناک ترین موضوع این است که جای من خیلی بد است!! جای من راحت نیس ومن و قیچی که بغل دستی باشیم از این موضوع رنج می بریم!!
روز های چهارشنبه ما خیلی از نماز خانه بهره می بریم....
کلاس مهارت های زندگی مان در آن برگزار می شود....
صبحانه را در آن جا می خوریم(به ما صبحانه هم می دهند)
و اگر تا یک و نیم می مانیدیم قطعا نماز را هم در آنجا می خواندیم!!
این جا ، جا دارد که بلند بلند بخندیم!!
حال که دیگر حوصله ی ادامه دادن را نداریم همان حرف همیشگی و تکراری را می گوییم:
ما دلمان برای سوم ب ای های روشنگر شهرک غرب تنگ شده!!