ماجرا هاي عبدوي کور:
يه روز عبدو با سر ميره توي شکم رستمي!
ناظمه!
آخه من نفهمم کي بفهمه
کلک ک ک ک ک ک
من که سر زده بودم چرا گفتي بيام هاننننننننننننن
راستي لوگوت منو ياد اين عکس ميوه ها روي لواشک گلين مي اندازه
درگير اون تابلو خوندنت شدم...!!
عبدو حالا ساعت چنده؟!
جان من اين در مسير زاينده رود رو نگاه کن...
تو اصفهان...ميدون نقش جهان....سوار کالسکه شدن....
فقط خواستي همين جوري يه حزفي زده باشي و بري
87اوللللللللللللللل
بي وفا شدي عبدوي نازنين
صلوات