سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش من همه بودم

دستمو می زنم زیر چونه اشو سرشو می یارم بالا....
با نگاهش داره فرشو سوراخ می کنه...
بهش می گم منو نگاه کن .! سرشو خیلی اروم می یاره بالا و وقتی نگاهش به نگاهم گره می خوره پقی می زنه زیره گریه و ریز ریز اشک می ریزه...
سرمو می برم دمه گوششو اروم می گم مطمئنی اینقدر ارزش داره و مهمه؟
دستمو ول می کنه و می ره کنج اتاق می شینه و شروع می کنه زار زار گریه کردن...
_ پس مهمه....
سرشو از لایه زانو هاش بلند می کنه و می گه....!
هیچی نمی گه ! فقط نگام می کنه!
بعده یه مکث کوتاهی دوباره چشماش پر می شه و منم پا ب پاش اشک می ریزم....
یدفه یاده اون حرفش ک همیشه می گفت دوس ندارم کسی ازم ناراحت بشه برا همین بیشتر وقتا سکوت می کنم می افتمو می گم دِ لعنتی حرف بزن دیگه!!!
اول یخورده نگام کرد و بعد با یه غمی گفت :افسانه ها را رها کن! دوری و دوستی کدام است؟ فاصله هایند که دوستی را می بلعند! تو اگر نباشی دیگری جایت را پر میکند...به همین سادگی!!
و دیگه گریه نکرد فقط به فرش زل زد و زل زد و زل زد...
پ. ن: خاطره نبود...
پ.ن2:التماس دعا...
[ جمعه 91/5/6 ] [ 5:7 صبح ] [ دردونه ] [ نظرات () ]